آلیس در سرزمین عجایب – Alice’s Adventures in Wonderland
نویسنده: لوئیس کارول – Lewis Carroll
سال: ۱۸۶۵

آلیس در سرزمین عجایب
آلیس حوصله اش سر رفته، کنار رودخانه همراه خواهرش نشسته است. خواهرش مشغول کتاب خواندن است. آلیس آن قدر کسل است که حتی حوصله گل چیدن هم ندارد. همه چیز از اینجا شروع می شود، آلیس خواب آلود است و نمی داند چه کند. درگیر یک ماجراجویی می شود؛ خرگوش سفیدی می بیند که ساعتی جیبی دارد و کتی پوشیده است. به دنبال خرگوش راه می افتد تا به لانه خرگوش می رسد، به داخل سوراخ خرگوش می رود و از آنجا مسیری طولانی را به سوی سالن عجیبی طی می کند. سالنی که پر از درهای قفل شده است؛ درهایی با اندازه های مختلف. از اینجا به بعد ماجراهای آلیس آغاز می شوند.
آلیس میخواهد وارد باغ زیبای آن طرف یکی از درها شود اما راهی برای ورود به آن نمی یابد. این در کوچک تر از آن است که بتواند از آن عبور کند. همچون روایت های سنتی اینجا هم شخصیت اصلی داستان به دنبال رسیدن به مکانی مشخص است، مکانی که رسیدن به آنجا برایش به هدفی تبدیل می شود. البته او نباید هم فعلاً به این باغ راه یابد چون در این صورت دیگر داستانی برای روایت نمی ماند.
در این هنگام که آلیس به دنبال راهی برای ورود به باغ است، با موجودات عجیبی روبه رو میشود و بارها اندازه اش تغییر می کند. پیچیدگی ها و پیچش های زیادی بین باغ و آلیس شکل می گیرد. اول اینکه او به درون حوضی از اشک های خودش میافتد، وارد رایزنش و صحبت هایی با یک موش و گروهی از پرنده ها و دیگر حیوانات می شود. سپس به اشتباهی به جای خدمتکار خرگوش سفید اشتباه گرفته میشود و اقدام به انجام ماموریتی می کند که در نهایت به گیر کردنش در خانهی خرگوش می انجامد. آلیس فرار میکند تا هزارپا را ببیند و راهی برای تغییر اندازه اش پیدا کند. پیچش بعدی در خانه ی فلفلی دوک و جشنی که برپاست رخ می دهد. یکی پس از دیگری این اتفاقات به وقوع می پیوندد و به زودی این پیچیدگی ها جذابتر هم میشوند حتی جذاب تر از هدف اصلی آلیس از این ماجراجویی.
بالاخره آلیس موفق میشود وارد باغ شود. این بخش چیز زیادی برای توضیح دادن ندارد. آلیس به هدفی که در آغاز سفرش برای خودش تعیین کرده بود میرسد و بالاخره اندازه مناسب را پیدا می کند، اندازه مناسب در مکان مناسب و با کلید مناسب برای رسیدن به آن باغ زیبا. اوج داستان شبیه بازیهای پازلی است که در آن آلیس می بایست ابزار لازم را جمع آوری کند(تگه های قارچ و کلید طلایی کوچک) و سپس آنها را به مکان مورد نظر بیاورد تا بتواند به مرحله بعد برود.
آلیس در دادگاه ملکه قلب ها گرفتار می شود. آلیس با ورودش به باغ نمیتواند چندان لذتی از آن ببرد. او از چند باغبان نادان در برابر ملکه بی رحم و خون خوار محافظت میکند تنها به این خاطر که به شرکتش در بازی کروکتی پایان دهد که تمام وسایل و ابزار بازی موجوداتی زنده هستند.
آلیس به اندازه واقعی خود برمیگردد و متوجه می شود که موجودات اطرافش مجموعهای کارت هستند. در لحظهای که فکر میکنیم آلیس در دادگاه نزدیک است تحقیر شود یا حتی گردن زده شود، شروع به رشد و بازگشت به اندازه اولیهاش می کند. وقتی که رشد میکند متوجه میشود که این جهان خیالی اطرافش چیزی بیش از یک بازی کارتی نیست و موجوداتی که دیده است تنها کارت های یک بازی بوده اند. خطر جدی وجود ندارد و هیچ چیز واقعی نیست.
در پایان رمان آلیس کنار رودخانه از خواب بیدار می شود، برگها را کنار می زند و داستان را برای خواهرش تعریف می کند. این یکی از آن دست کتاب ها است که در پایان توجه میشوید همه چیز رویا و خیال بوده است. نکته جالب این که خواهر آلیس هم با داستان همراه میشود و شروع به تصور شخصیتها در تخیلاتش می کند، بدین گونه داستان در بیش از یک ذهن زنده می ماند.
پایین رفتن از سوراخ خرگوش به استعاره و نمادی در فرهنگ عامه تبدیل شده است، به نمادی برای نشان دادن چیزی از جستوجو در دنیایی جدید گرفته تا مصرف داروهای روان گردان برای کاوش در ناشناخته ها. (برای نمونه در ماتریکس دنبال کردن خرگوش سفید و سپس انتخاب قرص قرمز باعث می شود نئو در مسیری از درک فلسفی بیافتد که راه بازگشتی ندارد.) در آلیس در سرزمین عجایب هم سوراخ خرگوش نقطه آغاز همه چیز است. تصمیم بی ملاحظه آلیس برای دنبال کردن خرگوش سفید او را به سوی تمامی این ماجراها می کشاند. آلیس در تصمیمش بی فکرانه عمل می کند چون اگر این جریان خیال و رؤیا نبود احتمالاً کشته میشد، او نمیدانست قرار است کجا برود و چه چیزهایی مواجه خواهد شد و حتی نمی دانست چگونه باید به خانه برگردد.
نکته ای مهم و جالب توجه که بارها در رمان تکرار می شود تغییر اندازه مداوم آلیس است. وقتی که اولین بار به سرزمین عجایب وارد میشود خیلی بزرگتر از آن است که بتواند از دری عبور کند که به باغی زیبا راه دارد. پس از نوشیدن از بطری جادویی، کوچک می شود. این بار خیلی کوچک است که بتواند کلید را بردارد. از کیکی میخورد و بسیار بزرگ و غول پیکر می شود ولی بادبزن خرگوش باعث میشود دوباره کوچک شود. در خانه خرگوش بطری دیگری از نوشیدنی جادویی باعث میشود ورم کند و در اتاق گیر کند. بعدا سنگهایی که به سمتش از پنجره پرتاب میکنند به کیک هایی تبدیل میشوند، آنها را میخورد و دوباره کوچک می شود. آلیس با هزارپا آشنا میشود که به او یاد میدهد چگونه از قارچها برای کنترل اندازه اش استفاده کند. زمانی که فکر میکنیم بالاخره اندازه اش را توانسته کنترل کند، در دادگاه شروع به رشد کردن میکند، بزرگ و بزرگتر میشود تا جایی که متوجه می شود شخصیتهای اطرافش مجموعه ای کارت هستند.
این همه تغییر اندازه برای چیست و چه معنایی دارد؟ برای درک این مورد باید ارتباط واضحی بین اندازه، سن و بلوغ برقرار کنیم. آلیس حتی پس از بازگشتش به دنیای واقعی هم این تغییر اندازه را خواهد داشت، او باز هم با گذشت زمان دائماً بزرگتر خواهد شد. این روندی است که نمیتواند کنترل کند. تمامی کودکان بزرگ می شوند. شاید این روند باعث نگرانی لوئیس کارول است چون او به کودکان و نوشتن برای آنان علاقه بیشتری دارد تا بزرگسالان. آلیس اندازه اش تغییر میکند و ارتباطاتش با دیگران هم دچار تغییر میشود. کارول میخواهد به ما نشان دهد که بزرگ شدن قابل پیشبینی نیست، گاهی باعث میشود احساس خستگی کنید و گاهی هم حتی شما و اطرافیانتان را به خطر می اندازد و با مشکلاتی مواجه می کند. این گونه کارول با داستانی فانتزی به زیبایی روند رشد و بلوغ کودکی را در قالب شخصیت اصلی داستانش به تصویر می کشد.
منبع: Shmoop
در صورت استفاده از این مطلب در سایت ها، وبلاگ ها، نشریات، شبکه های اجتماعی و… لطفا عبارت «منبع: سایت نقد روز» ذکر شود.
دیدگاهی بنویسید.